Dariush Ka:
میفرشند به ما
از پری تا حوری
از عسل تا به شراب
به بهایی چه گزاف
جنس نادیده را
تو خریدار نباش
قیمتش خون تو است
قیمتش عمر من است
زندگی را به هر حرف قشنگی
نفروش
وعدههای سر خرمن
همگی زیباند
Dariush Ka:
میدوم در دشت
دست هایم را باز کرده ام
رو به سوی خورشید
یک لحظه درنگ
سینه ام پر میشود از هوای پاک صبح
و مشامم پر از بوی گلهای وحشی دشت
دور خود میچرخم
من دگر ازادم
و دوباره رها از هر بند
چند قدم آنسو تر
پروانهای پرواز کرد
روی یک گل نشست
و دوباره پرواز
شاید گلها، دلیلی
برای پروازند
من رهایم اکنون
مثل آن پروانه
غم دیروز ندارم، امروز
وبه فردا هم فکر نکنم
عمق این لحظه را میفهمم
لحظه آزادی
و رهایی از تن
و سبک بودن
چون پروانه
داریوش
Dariush Ka:
Dariush Ka:
روبهان چو یک به یک آزاد شدند
شیران همه در بند و گرفتار شدند
جغدان بد آهنگ تاریک پرست
بر سر در خانه ها پدیدار شدند
بلبلان خوش صدای این باغ قشنگ
هر یک به سر شاخه ای بر دار شدند
اه از همه رودهای این کهنه دیار
بنگر که چگونه همگی خاک شدند
وان جنگل و دشتهای زیبای وطن
چون نیک نظر کنی علف زار شدند
دریاچههای مهینم هم خشک شد
گلهای شقایق اینچنین خار شدند
کودکان شهرم همگی دستفروش
از درس فتاده ، کودک کار شدند
شادی و صدای ساز و آواز کجاست
گویی تو که ملتی عزادار شدند
زنده گان بی کفن در گور اسیر
مرده گان ببین ز ظلم آزاد شدند
داریوش
Dariush Ka:
چو از ریشه و اصل و تنه جدا گشتی
به روی خاک فتادی و در هوا گشتی
گهی رود بخواند تو را به سوی خودش
گهی باد بگوید چرا جدا گشتی
دگر رنگ رخت سبز هم نخواهد ماند
خزان گشت بهارت چو تنها گشتی
تو در باغ گلی خانه داشتی ای برگ
سبب چه شد که ، به این درد مبتلا گشتی
به گوش باد بگفت آن یگانه برگ رها
خبر رسان به باغم چو دور او گشتی
اگر زرد شدم ،من ، به خاک افتادم
دلیلش تو بودی که، بی وفا گشتی
Dariush Ka:
گل کرده به شب ستاره من
روشن شده از تو خانه من
خاموش نشسته ام کنارت
ای آتش پر شراره من
گرمای حضور ت زنده کرده
این قلب فسرده در تن من
دیشب به خواب دیده بودم
امروز نشسته ای بر من
هر چند که دیر بود اما
برگشته دوباره نیمه من
شاید که هنوز خواب هستم
رویاست، این ترانه من
داریوش
برای مادرم
چقدر زود
لحظات خوش باهم بودن
قاب تصویر شدند
وتمام تصاویر قشنگ
در فراموشی ما جا ماندن
چقدر زود گذشت
و چقدر با شتاب میگذرد
عمر را میگویم
گذرش شیب تندی دارد
و رسیدن به خواسته ها
در اوج بلندای یک کوه بزرگ
تا رسیدن به نوک قله کوه
نفسی میخواهد
که دمادم کم میگردد
و تو در این راه
بس همراه را میبینی
که توانش را از دست داده
دیگر
نفسی درون سینه باقی نیست
اما، تو باید بروی
لحظه سختی هست
بوسه ای بر گونه
و، بدرودی تا به ابد
نگاه آخر
سخت تر خواهد بود
وقتی همراه ز پا افتاده
مادر باشد
داریوش
معنی دنیا
(شعر سپید)
او به من میگفت
زندگی با من
به همه دنیا میارزد
چقدر آسان
من به هر گفته ناپخته
دل میبندم
اشتباه از من بود
که نمیدانستم باید اول
دنیا را معنی کرد
و اندازه گرفت
هر کسی دنیا را
به اندازه خود میبیند
و همان اندازه
سهم او از دنیاست
گاه یک خانه
گاه فرزندی
گاه حتی یک تکه نان
سهم خواهد داشت
این نصیحت را از من بشنو
قبل از دل بستن
ای عزیز دل من
معنی دنیا را حتما بپرس
و اندازه بگیر
شاید ارزش تو
بیش از
ارزش دنیای دیگران باشد
داریوش