خیال

اغوش ذهن من خيالت
عمری نشسته ام به راهت
شاید که از این ره گذشتی
یک دم نگاهم بر نگاهت
مهرت به جانم ریشه کرده
روحم صبوری پیشه کرده
بازا که تا جان در بدن هست
لبها را تاب سخن هست
قدری کنار هم بمانیم
تا ناگه از هم در نمانیم

داریوش کارگر

بی تو

من پر از
وسوسه‌های با تو بودن
من پر از
دلهره های بی تو موندن
من پر از
عشق و امید و انتظار م
من پر از
ترس, اگر نیای سراغم
من به دنبال
نگاهی پشت شیشه
من به دنبال
سلامی بی جوابم
تو پر از
حرف های بی کلامی
تو پر از
پرسشهای بی جوابی
تو پر از
چشم بستن بر گذشته
تو پر از
محو خاطراتی
بی تو از
خودم دورم
پر تحمل, نه صبورم
بی تو
با قلبی شکسته
می کشم, تن را
بر پاهای خسته

داریوش