ناجی

دست در دستم گذار
تا هر دومان ناجی شویم
ناجی از بالا نیاید
پس بیا راهی شویم
تا به کی چشم انتظاری
چند سال؟
عمر کوتاه است
بیا از زندگی راضی شویم
این همه صبرو تحمل کردی و بازم هنوز
دردمند و غصه داریم
ما ز کی شاکی شویم؟
منتظر بودن نباشد چاره درد
ای عزیز
این کلید قفل نیست
چرا رویایی شویم

داریوش

اسارت
نه پیش رو راهی
نه پشت سر پناهی

همچون یک قاصدک
گرفتار خاری

کجا می توان رفت
اسیر گشته ایم ما

به دست ان کسی که
پدر امانتش داد

کلید خانه
اری

فکر فردا
می توان دل به رویا بست
چشمها را به روی فردا بست
می توان در گذشته غوغا کرد
صحبت از یوسف و زلیخا کرد

یاد یاران سر به دار نمود
صحبت از خفته گان غار نمود
یا که از بلبل و بها ران گفت
سبزی باغ و سبزه زاران گفت

ای عزیز دلم
تو انسانی
تا به کی در گذشته می مانی
فکر نو کن
به فکر فردا باش
برکه نه ،
بلکه چون دریا باش
صحبت از درد هم نوعان کن
فکر درمان نو نها لان کن

دست مردم بگیر یاری کن
با سرودن ز درد
کاری کن
درد ها مان چو پنهان گردد
راه درمان همیشه گم گردد

دستها را رها بکن در باد
یادگاری بذار
فقط در یاد