مزرعه
در این مزرعه را بگشایید
بگذارید نفسی تازه کنیم
سگ گله که گرگ است, کنون

تا که وقت است
سگی تازه نفس بگذارید

رها

مهتاب شده 
و هنگام سفر 
با ید برویم 
به دشت گل سرخ 
دل بریدن سخت است 
آری ،می دانم
اما
باید برویم 
اینقدر بر نگرد
به چه می اندیشی ؟
راه برگشتی نیست 
نه، نه
گریه نکن 
دل نکندی تو هنوز؟
لحظه‌ای صبر بکن
چشمها را ببند
سحر نزدیک است 
چهار پایه افتاد
اه ،این لحظه 
ما،خواهیم شکفت
با طلوع فردا 
دشت گل سرخ 
سرخ تر خواهد بود

جلاد

سرت را بر شانه جلاد خود مگذار 
که او این سر را
بر طناب دار میخواهد 
اگر او ذره ای مهر و محبت داشت 
جلادی نبود کارش
.
.
کسی که نان خود را
در طناب دار می بیند
کجا با عاطفه همخانه میگردد

ایمان

با آنکه بر روی زمین 
زندگی میکنیم 
دل بسته ماه و ستاره و
خورشید گشته ایم 
نزدیک را دور نموده ایم ز خویش
از دور
طالب امید گشته ایم 
گاهی درون فنجان قهوه ای 
گاهی به نور یک ستاره هم فکر میکنیم 
دل خوش به آرزوها ی کهنه ایم
امید به هر چیز
غیر خود بسته ایم
ایمان به خود بیاور
ای عزیز 
این فکر و دست توست 
که اعجاز میکند