گل سرخ
پشت یک دیوار بلند
پشت ان دروازه
باغی ست
پر از گل سرخ
من خبر دارم
باغبانش پیر است
افتابش لب بام
چشمانش کم سو
اما
روزگارش خوب است
زندگی بر وفق مراد
بی خبر از دنیا
مانده است در رویا
هر سحر بر میخیزد
وگلی تازه از باغ گل می چیند
بیچاره گلها
قبل پژمرده شدن
همگی پرپر می گردند
داریوش