یه ترانه

دیگه بارون نمی باره
وقتی نیستی تو خیابون
دیگه آفتاب نمی تابه
روی شهر و خونه هامون
همه جا تاریک و سرده
مثه شب های بیابون
تو که نیستی زندگی نیست
انگاری مرده دلامون
یخ زده خون توی رگها
مرگ کمینه هر بزنگاه
رفتی و نگاه نکردی
که همه تو اشتباهن
همه هر راهی رو میرن
ولی آخرش تو چاهن
نه دیگه فاصله ای نیست
بین مرگ و زندگیها
هر کی رو میخوای ببینی
میگن اون هم رفت از اینجا
تو بیا دوباره شاید
بشه روزا آفتابی
بشه تا بازم قدم زد
توی نور و روشنایی
دلم اینجا گرفته
از همه صورتک ها
تو بیا تا باز دوباره
بریم تا طلوع فردا

داریوش

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *