برای مادرم
چقدر زود
لحظات خوش باهم بودن
قاب تصویر شدند
وتمام تصاویر قشنگ
در فراموشی ما جا ماندن
چقدر زود گذشت
و چقدر با شتاب میگذرد
عمر را میگویم
گذرش شیب تندی دارد
و رسیدن به خواسته ها
در اوج بلندای یک کوه بزرگ
تا رسیدن به نوک قله کوه
نفسی میخواهد
که دمادم کم میگردد
و تو در این راه
بس همراه را میبینی
که توانش را از دست داده
دیگر
نفسی درون سینه باقی نیست
اما، تو باید بروی
لحظه سختی هست
بوسه ای بر گونه
و، بدرودی تا به ابد
نگاه آخر
سخت تر خواهد بود
وقتی همراه ز پا افتاده
مادر باشد
داریوش