عاشقانه

کجای زندگی هستی
که اینقدر از تو من دورم
کجا هستی بگو یک بار
نگو حست رو میدونم
چشاتو باز کن یک دم
ببین هر چه نمیدیدی
نگاهم کن دوباره باز
به چشمام تو رو مدیونم
یه حسی دارم این‌بار که
بهم میگه تو میایی
تموم میشه جدایها
من این احساسو میدونم

داریوش

آرزوهای محال

آرزو دارم
گونه‌ خشکم ز اشک شوق دوباره تر شود
خانه‌ای سازم دوباره
زندگی بهتر شود
آرزو دارم
همان کودکی باشم که بود
باز هم مشق و معلم
مدرسه، درس و کتاب
این بار، اما
میدانم چطور
شاگرد اول شوم
آرزو دارم
جوانی باز گردد ز نو
عاشقی باشد دوباره
عشق پیراهن شود
این دفعه فریاد خواهم زد
بر آن عشق نخست
های من دوستت دارم
چرا باید بمیرم از خجالت
نگفته از کنارت رد شوم
آرزو دارم پاک می‌شد
غلط‌های امتحان زندگی
امتحانی از نو میدادم
شاید زندگی بهتر شود

داریوش

Dariush kargar poems:
Dariush Ka:
Dariush Ka:
روبهان چو یک به یک آزاد شدند
شیران همه در بند و گرفتار شدند
جغدان بد آهنگ تاریک پرست
بر سر در خانه ها پدیدار شدند
بلبلان خوش صدای این باغ قشنگ
هر یک به سر شاخه ای بر دار شدند
اه از همه رودهای این کهنه دیار
بنگر که چگونه همگی خاک شدند
وان جنگل و دشتهای زیبای وطن
چون نیک نظر کنی علف زار شدند
دریاچه‌های میهنم هم خشک شد
گلهای شقایق اینچنین خار شدند
کودکان شهرم همگی دستفروش
از درس فتاده ، کودک کار شدند
شادی و صدای ساز و آواز کجاست
گویی تو که ملتی عزادار شدند
زنده گان بی کفن در گور اسیر
مرده گان ببین ز ظلم آزاد شدند

داریوش

لحظه
به سکوت شب تاریک کویر
و به تنهایی آن سرو بلندی که
گرفتار کلاغان غروب شده است
به رهایی آب در بستر رود خشکیده شهر
به صدای نفس اول
آن کودک خرد که دنیا آمد
و به آن قطره اشک
که از گوشه چشم مادر پایین غلطید
به دو دست پیری که
هنوز هم رو به آسمان منتظر است
به نگاهی که پدر
در لحظه دیدار فرزند دارد
به تمام لحظات خوش کوتاه شده
و تمام لحظات پراز اندوه و غم طولانی
لحظه ها میگذرند
یک به یک می‌میرند
زندگی سرسره ایست
با شیب بلند،گاهی هم کوتاه
این بسته به ماست
تا کدامین را بالا رویم
انتها اما یکیست
همگی روی زمین می‌افتیم
تا که بر سرسره زندگی می‌مانی
قدر هر ثانیه را تو بدان
لحظه ها یک به یک می‌میرند
ارزش هر لحظه بی همتا ست
شاید این لحظه
لحظه اخر باشد
لحظه را قدر بدان

داریوش

راهمو گم کرده ام
توی این جنگل تار
هیچ کس با من نیست
تنها هستم تنها
توی این بیشه زار
میون این همه ادم توی این جنگل سرد
یکی پیدا نمیشه، که باشه مثل یه مرد
تک و تنها راهمو طی میکنم
تو خیالم، توی رویام
به تو من فکر میکنم
به تو که رفتی و انگار نبودم هیچ وقت
به تو که رفتی و باور ندارم هیچ وقت
راهمو طی میکنم تا برسم به تو من
شاید فردا که بیاد
دیگه تنها نباشم 

زندگی
من کدامین راه را پیموده ام
به کدامین گناه آلوده ام
روزهایم پر ز رنج وغصه اند
شبهایم چون غروب جمعه ها افسرده‌اند
روح من درگیر با جسمم شده
جسم من زندان روحم شده
چشم‌هایم خسته از دیدن است
گوشهایم پر ز حرفهای
نصیحت گونه است
پاهایم خسته از راه رفتنند
دست‌هایم باز
اما بسته اند
من کدامین راه را طی میکنم
زخمهایم کهنه تر از پیش شده
زندگی نیست
زنده ماندن
با چنین زخمهایی مشکل است
روح من آزرده تر از جسم من است
جسم من در انتظار معجزه است
این تقلایی که من میکنم
زندگی نیست
زنده بودن مشکل است

Dariush Ka:
میفرشند به ما
از پری تا حوری
از عسل تا به شراب
به بهایی چه گزاف
جنس نادیده را
تو خریدار نباش
قیمتش خون تو است
قیمتش عمر من است
زندگی را به هر حرف قشنگی
نفروش
وعده‌های سر خرمن
همگی زیباند

Dariush Ka:
میدوم در دشت
دست هایم را باز کرده ام
رو به سوی خورشید
یک لحظه درنگ
سینه ام پر میشود از هوای پاک صبح
و مشامم پر از بوی گلهای وحشی دشت
دور خود میچرخم
من دگر ازادم
و دوباره رها از هر بند
چند قدم آنسو تر
پروانه‌ای پرواز کرد
روی یک گل نشست
و دوباره پرواز
شاید گلها، دلیلی
برای پروازند
من رهایم اکنون
مثل آن پروانه
غم دیروز ندارم، امروز
وبه فردا هم فکر نکنم
عمق این لحظه را میفهمم
لحظه آزادی
و رهایی از تن
و سبک بودن
چون پروانه

داریوش

Dariush Ka:
Dariush Ka:
روبهان چو یک به یک آزاد شدند
شیران همه در بند و گرفتار شدند
جغدان بد آهنگ تاریک پرست
بر سر در خانه ها پدیدار شدند
بلبلان خوش صدای این باغ قشنگ
هر یک به سر شاخه ای بر دار شدند
اه از همه رودهای این کهنه دیار
بنگر که چگونه همگی خاک شدند
وان جنگل و دشتهای زیبای وطن
چون نیک نظر کنی علف زار شدند
دریاچه‌های مهینم هم خشک شد
گلهای شقایق اینچنین خار شدند
کودکان شهرم همگی دستفروش
از درس فتاده ، کودک کار شدند
شادی و صدای ساز و آواز کجاست
گویی تو که ملتی عزادار شدند
زنده گان بی کفن در گور اسیر
مرده گان ببین ز ظلم آزاد شدند

داریوش