Dariush Ka:
چو از ریشه و اصل و تنه جدا گشتی
به روی خاک فتادی و در هوا گشتی
گهی رود بخواند تو را به سوی خودش
گهی باد بگوید چرا جدا گشتی
دگر رنگ رخت سبز هم نخواهد ماند
خزان گشت بهارت چو تنها گشتی
تو در باغ گلی خانه داشتی ای برگ
سبب چه شد که ، به این درد مبتلا گشتی
به گوش باد بگفت آن یگانه برگ رها
خبر رسان به باغم چو دور او گشتی
اگر زرد شدم ،من ، به خاک افتادم
دلیلش تو بودی که، بی وفا گشتی

Dariush Ka:
گل کرده به شب ستاره من
روشن شده از تو خانه من
خاموش نشسته ام کنارت
ای آتش پر شراره من
گرمای حضور ت زنده کرده
این قلب فسرده در تن من
دیشب به خواب دیده بودم
امروز نشسته ای بر من
هر چند که دیر بود اما
برگشته دوباره نیمه من
شاید که هنوز خواب هستم
رویاست، این ترانه من

داریوش