فکر فردا
می توان دل به رویا بست
چشمها را به روی فردا بست
می توان در گذشته غوغا کرد
صحبت از یوسف و زلیخا کرد

یاد یاران سر به دار نمود
صحبت از خفته گان غار نمود
یا که از بلبل و بها ران گفت
سبزی باغ و سبزه زاران گفت

ای عزیز دلم
تو انسانی
تا به کی در گذشته می مانی
فکر نو کن
به فکر فردا باش
برکه نه ،
بلکه چون دریا باش
صحبت از درد هم نوعان کن
فکر درمان نو نها لان کن

دست مردم بگیر یاری کن
با سرودن ز درد
کاری کن
درد ها مان چو پنهان گردد
راه درمان همیشه گم گردد

دستها را رها بکن در باد
یادگاری بذار
فقط در یاد