ترس
غروب بود
و خورشید در انتها ی
اخرین لحظه عمر
و باز میمرد
و باز میرفت
و باز شب
و اغاز تاریکی
وباز من
و باز تنهایی
در انتهای اخرین
تکه زمین
بر روی نقشه جغرافیا
دریایی در مقابلم
ومن در فکر
چگونه بگذرم
از شب
از دریا
از تاریکی
از تنهایی
ایا پایانی خواهد بود
بر این همه وهم
بر این همه سیاهی
ایا باز هم
ادامه باید داد
باز هم باید رفت
دل خود رابه دریا زدم
وجلو تر رفتم

داریوش