Dariush kargar poems:
Dariush Ka:
Dariush Ka:
روبهان چو یک به یک آزاد شدند
شیران همه در بند و گرفتار شدند
جغدان بد آهنگ تاریک پرست
بر سر در خانه ها پدیدار شدند
بلبلان خوش صدای این باغ قشنگ
هر یک به سر شاخه ای بر دار شدند
اه از همه رودهای این کهنه دیار
بنگر که چگونه همگی خاک شدند
وان جنگل و دشتهای زیبای وطن
چون نیک نظر کنی علف زار شدند
دریاچه‌های میهنم هم خشک شد
گلهای شقایق اینچنین خار شدند
کودکان شهرم همگی دستفروش
از درس فتاده ، کودک کار شدند
شادی و صدای ساز و آواز کجاست
گویی تو که ملتی عزادار شدند
زنده گان بی کفن در گور اسیر
مرده گان ببین ز ظلم آزاد شدند

داریوش

لحظه
به سکوت شب تاریک کویر
و به تنهایی آن سرو بلندی که
گرفتار کلاغان غروب شده است
به رهایی آب در بستر رود خشکیده شهر
به صدای نفس اول
آن کودک خرد که دنیا آمد
و به آن قطره اشک
که از گوشه چشم مادر پایین غلطید
به دو دست پیری که
هنوز هم رو به آسمان منتظر است
به نگاهی که پدر
در لحظه دیدار فرزند دارد
به تمام لحظات خوش کوتاه شده
و تمام لحظات پراز اندوه و غم طولانی
لحظه ها میگذرند
یک به یک می‌میرند
زندگی سرسره ایست
با شیب بلند،گاهی هم کوتاه
این بسته به ماست
تا کدامین را بالا رویم
انتها اما یکیست
همگی روی زمین می‌افتیم
تا که بر سرسره زندگی می‌مانی
قدر هر ثانیه را تو بدان
لحظه ها یک به یک می‌میرند
ارزش هر لحظه بی همتا ست
شاید این لحظه
لحظه اخر باشد
لحظه را قدر بدان

داریوش