زندگی
من کدامین راه را پیموده ام
به کدامین گناه آلوده ام
روزهایم پر ز رنج وغصه اند
شبهایم چون غروب جمعه ها افسردهاند
روح من درگیر با جسمم شده
جسم من زندان روحم شده
چشمهایم خسته از دیدن است
گوشهایم پر ز حرفهای
نصیحت گونه است
پاهایم خسته از راه رفتنند
دستهایم باز
اما بسته اند
من کدامین راه را طی میکنم
زخمهایم کهنه تر از پیش شده
زندگی نیست
زنده ماندن
با چنین زخمهایی مشکل است
روح من آزرده تر از جسم من است
جسم من در انتظار معجزه است
این تقلایی که من میکنم
زندگی نیست
زنده بودن مشکل است