مزرعه
در این مزرعه را بگشایید
بگذارید نفسی تازه کنیم
سگ گله که گرگ است, کنون

تا که وقت است
سگی تازه نفس بگذارید

رها

مهتاب شده 
و هنگام سفر 
با ید برویم 
به دشت گل سرخ 
دل بریدن سخت است 
آری ،می دانم
اما
باید برویم 
اینقدر بر نگرد
به چه می اندیشی ؟
راه برگشتی نیست 
نه، نه
گریه نکن 
دل نکندی تو هنوز؟
لحظه‌ای صبر بکن
چشمها را ببند
سحر نزدیک است 
چهار پایه افتاد
اه ،این لحظه 
ما،خواهیم شکفت
با طلوع فردا 
دشت گل سرخ 
سرخ تر خواهد بود